سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://cld.persiangig.com/preview/pJqZUoHfyX/www.gifdoni.rozblog%20(5).gif

 صدای ساز و آواز بلند بود هر کس از آن خانه می گذشت متوجه می شد که بساط عشرت و خوشگذرانی پهن بود. کنیزکی خدمتکار، خاکروبه را در دست گرفته از خانه بیرون آمده تا آنها را به کناری ریزد، در همین لحظه، مردی که آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از سجده های طولانی حکایت می کرد، از آنجا می گذشت، از کنیزک پرسید: <<صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟>> او گفت: << آزاد>> آن شخص بزرگوار فرمود: <<معلوم  است که آزاد است، اگر بنده می بود از صاحب و مالک و خداوندگار خویش پروا می کرد و این بساط را پهن نمی کرد>> ارباب، زمانیکه کنیزک با تاخیر برگشت، علت را پرسید و او ماجرا را گفت شنیدن این ماجرا آن مرد را در اندیشه فرو برد. بی اختیار و پا برهنه به دنبال گوینده سخن دوید تا خود را به ایشان که همان امام کاظم (علیه السلام) بود رساند و به دست آن حضرت توبه کرد و به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نازل آمد، دیگر کفش به پا نکرد و از آن روز به بعد به بشر حافی یعنی پا برهنه لقب یافت و تا زنده بود دیگر گرد گناه نکرد و در سلک پرهیزگاران خدا پرست در آمد.

مطهری ، مرتضی(1361)، داستان راستان، ص 112






تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 94/2/7 | 10:12 صبح | نویسنده : مرتضی رفیعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • حامد حسینی